در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند. دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که، با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد، زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتراست. |
مرد پلیدی در آستانه مرگ ٬ کنار دروازه دوزخ به فرشته ای بر می خورد.
فرشته به او می گوید : فقط کافی است در زندگی ات یک کار خوب انجام داده باشی٬ و همان یاری ات می کند. خوب فکر کن .
مرد به یاد می آورد که یک بار ٬ هنگامی که در جنگلی راه می رفت عنکبوتی را سر راهش دید و راهش را کج کرد تا آن را له نکند .
فرشته لبخند می زند و تار عنکبوتی از آسمان فرود می آید ٬ تا مرد بتواند از راه آن به بهشت صعود کند.
گروهی از محکومان دیگر نیز از تار عنکبوت استفاده می کنند و شروع می کنند به بالا رفتن از آن .
اما مرد از ترس پاره شدن تار ٬ به سوی آنها بر میگردد و آنها را هل می دهد.
در همین لحظه تار ٬ پاره می شود ٬ و مرد به دوزخ باز می گردد.
صدای فرشته را می شنود که می گوید :
افسوس خودخواهی ات تنها کار نیکی را که انجام داده بودی و باعث نجاتت می شد ٬ به پلیدی تبدیل کرد .
پیش از آنکه انسان پا بر زمین بگذارد٬ خدا تکه ای خورشید و پاره ای ابر به او داد و گفت: آی ٬ ای انسان زندگی کن و بدان که در آزمون زندگی ٬ این ابر و این خورشید ٬ فراوان به کارت می آید.
انسان نفهمید که خدا چه می گوید. پس از خدا خواست تا گره ندانستنش را قدری باز کند.
خداوند گفت : این ابر و این خورشید ابزار ایمان توست.
زمین من آکنده از حق و باطل است. اما اگر حق را دیدی ٬ خورشیدت را به درکش ٬ تا آشکارش کنی ٬ آنگاه مؤمن خواهی بود.
اما اگر حق را با ابرت بپوشانی نامت در زمره کافران خواهد آمد .
**************
انسان به دنیا آمد . اما هر گاه حق را پیش روی خود دید ٬ چنان هراسید که خورشید از دستش افتاد.
حق تلخ بود. حق دشوار بود و ناگوار . حق سخت بود و سنگین .
انسان حق را تاب نیاورد.
پس هر بار که با حقی روبرو شد ٬ آن را با ابر پوشاند ٬ تا زیستن را آسان کند.
فرشته ها می گریستند و می گفتند : حق را نپوشان ٬ حق را نپوشان ٬ این کفر است .
اما انسان هزاران سال بود که صدای هیچ فرشته ای را نمی شنید .
انسان کفران کردو کفر ورزید و جهان را ابرهای کفر او پوشاند .
***************
انسان به نزد خدا باز خواهد گشت . اما روز واپسین او « یوم الحسرة » یعنی روز حسرت نام دارد.
و خدا خواهد گفت : قسم به زمان که زیان کردی .
حق ٬ نام دیگر من بود .