-
دوست
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 00:20
دوستان...... تو را دوست می دارند مراقب تو هستند اما از اقوام تو نیستند بستگان خونی تو نیستند !!!! آنها ...... دوستان تو هستند ..... یک دوست واقعی ... همانند پدر سخت سرزنشت میکند ... همانند مادر غم تو را می خورد ... مثل یک خواهر سر به سرت می گذارد ... مثل یک برادر ادای تو را در می آورد ... و آخر اینکه بیشتر از یک معشوق...
-
عقل زن
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 00:15
مادر کودکش را شیر می دهد و کودک از نور چشم مادر خواندن و نوشتن می آموزد وقتی کمی بزرگتر شد ... کیف مادر را خالی می کند تا بسته سیگاری بخرد بر استخوان های لاغر و کم خون مادر راه می رود تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود وقتی برای خودش مردی شد پا روی پا می اندازد و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می...
-
آیا مهمان خانه من می شوی ؟ خدایا !
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 00:09
*بنام خدا * *پیرزن با تقوایی در خواب خدا رو دید و به او گفت : **(( خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ ))** خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت . پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت. سپس نشست و منتظر ماند....
-
با عرض پوزش از آقایون
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 20:50
زن خودش را خوشگل میکند چون خوب فهمیده که چشم مرد تکامل یافته تر از عقل اوست. دوریس ری هر زنی از سر هر مردی زیاد است. ژان پل سارتر مردها جنگ را دوست دارند چون بخاطر جنگ ظاهری جدی پیدا میکنند و این تنها چیزیست که نمیگذارد زنها بهشان بخندند. جان رابرت فاولز خداوند مردان را نیرومندتر آفریده است'اما نه لزوما باهوشتر.او به...
-
5 قدم عقب تر از همسران
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 20:31
خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند . خانم والترز اخیرا نیز سفری به کابل...
-
حکایت مسلمانی ما
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 20:29
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم .. جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با...
-
معلم کوچک
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 22:11
سخت آشفته و غمگین بودم… به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم میگیرند درس ومشق خود را… باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند… خط کشی آوردم، درهوا چرخاندم... چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید ! اولی کامل بود، دومی بدخط بود بر سرش داد...
-
تفاوت مدیریت در ایران و اروپا
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 21:26
اروپا: موفقیت مدیر بر اساس پیشرفت مجموعه تحت مدیریتش سنجیده میشود ایران: موفقیت مدیر سنجیده نمیشود، خود مدیر بودن نشانه موفقیت است اروپا: مدیران بعضی وقتها استعفا میدهند ایران: عشق به خدمت مانع از استعفا میشود اروپا: افراد از مشاغل پایین شروع میکنند و به تدریج ممکن است مدیر شوند ایران: افراد مدیر مادرزادی هستند و...
-
تقلید
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 14:26
حدود شصت سال پیش یک روحانی به روستائی رسید. با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشد. کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود، با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که...
-
به آرامی آغاز به مردن میکنی
شنبه 26 آذرماه سال 1390 15:41
اگر سفر نکنی، اگر کتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن میکنی... زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند به آرامی آغاز به مردن میکنی... اگر برده عادات خود شوی، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی، اگر روزمرّگی را تغییر ندهی، اگر رنگهای...
-
عشق و دیوانگی
شنبه 26 آذرماه سال 1390 15:00
در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود ، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند ، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند . ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک . همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد ، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال...
-
اسیر
شنبه 19 آذرماه سال 1390 11:34
بر ناقه ی عریان نشسته بود و بر تقدیر تلخ خویش گریه می کرد و تازیانه می خورد. روضه خوان محله مان می گفت :"زینب ستم کش" و من در ذهنم پیر زنی خمیده و فرتوت را مجسم می کردم که تنها ضجه زدن و صورت خراشیدن می داند،کسی که در اوج نبرد مدام غش می کندو از حال می رود. آدم های معمولی با تراژدی هایی هرچند رقت بار محکوم...
-
تاسف
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 23:14
امشب شب تاسوعاست و من هیچ احساس خوبی ندارم . نمیدونم هرسال که میگذره بدتر میشم. زیاد علاقه ای به شرکت تو مراسم عزاداری ندارم. ما آدما یادمون رفته امام حسین(ع) برای چی قیام کرد برای چی واقعه عاشورا اتفاق افتاد ؟چرا امام حسین (ع)به این جنگ ناعادلانه و نابرابر تن داد ؟ و ... فک کنم ماها نفس این قیامو فراموش کردیم ......
-
نکته ها
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 15:30
توماس هیلر، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی...
-
مهمترین عضو بدن
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 15:25
مادرم همیشه از من میپرسید: مهمترین عضو بدنت چیست؟ طی سالهای متمادی، با توجه به دیدگاه و شناختی که از دنیای پیرامونم کسب میکردم، پاسخی را حدس میزدم و با خودم فکر میکردم که باید پاسخ صحیح باشد. وقتی کوچکتر بودم، با خودم فکر کردم که صدا و اصوات برای ما انسانها بسیار اهمیت دارند، بنابراین در پاسخ سوال مادرم میگفتم:...
-
خارپشت
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 15:18
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند. خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگررا حفظ کنند. وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد بخاطر همین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ولی بهمین دلیل از سرما یخ زده میمردند. ازاینرو مجبور بودند برگزینند یا...
-
چند قطعه اززنده یاد حسین پناهی
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 15:04
چند پسته لال مانده است آنها که لب گشودند؛خورده شدند آنها که لال مانده اند ؛می شکنند دندانساز راست می گفت: پسته لال ؛سکوت دندان شکن است ! ------------------------------------------------ من تعجب می کنم چطور روز روشن دو ئیدروژن با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند وآب ازآب تکان نمی خورد!...
-
حاجی
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 14:42
آورده اند که بزرگى به حج مى شد، نامش عبدالجبار مستوفى ؛ هزار دینار زر بر میان داشت. روزى به کوچه هاى کوفه مى گذشت . اتفاقا به خرابه اى شد. زنی را دید که گرد خرابه برمى آمد و چیزى مى جست . ناگاه در گوشه اى مرغ مرده اى را دید. آن را در زیر چادر گرفت و برفت.. عبدالجبار با خود گفت : همانا این زن ، درویش است و محتاج کمک !...
-
دوزخ
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 08:22
مرد پلیدی در آستانه مرگ ٬ کنار دروازه دوزخ به فرشته ای بر می خورد. فرشته به او می گوید : فقط کافی است در زندگی ات یک کار خوب انجام داده باشی٬ و همان یاری ات می کند. خوب فکر کن . مرد به یاد می آورد که یک بار ٬ هنگامی که در جنگلی راه می رفت عنکبوتی را سر راهش دید و راهش را کج کرد تا آن را له نکند . فرشته لبخند می زند و...
-
حق
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 02:08
پیش از آنکه انسان پا بر زمین بگذارد٬ خدا تکه ای خورشید و پاره ای ابر به او داد و گفت: آی ٬ ای انسان زندگی کن و بدان که در آزمون زندگی ٬ این ابر و این خورشید ٬ فراوان به کارت می آید. انسان نفهمید که خدا چه می گوید. پس از خدا خواست تا گره ندانستنش را قدری باز کند. خداوند گفت : این ابر و این خورشید ابزار ایمان توست. زمین...
-
و این آغاز انسان بود
جمعه 11 تیرماه سال 1389 18:45
از بهشت که بیرون آمد٬ دارای اش فقط یک سیب بود . سیبی که به وسوسه آن را چیده بود . و مکافات این وسوسه ٬ هبوط بود. فرشته ها گفتند : تو بی بهشت می میری. زمین جای تو نیست . زمین همه ظلم است و فساد . انسان گفت : اما من به خودم ظلم کرده ام.زمین تاوان ظلم من است.اگر خدا چنین می خواهد٬ پس زمن از بهشت بهتر است. خدا گفت: برو و...
-
نگاه
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 00:15
مردی در جشن کریسمس همراه همسرش به رستورانی رفت. آنها هنگام خوردن شام در رستوران به ارزیابی سال رو به پایان نشستند. مرد شروع کرد به شکوه از موضوعی که مطابق میلش پیش نرفته بود. اما همسرش به درخت کریسمسی خیره شده بود که زینت بخش رستوران بود. مرد فکر کرد همسرش دیگر علاقه ای به این مکالمه ندارد و موضوع صحبت را عوض کرد ....
-
گره
شنبه 5 تیرماه سال 1389 01:20
یک مربی حیوانات سیرک می تواند با نیرنگ بسیار ساده ای بر فیل ها غلبه کند . وقتی فیل هنوز کودک است ، یک پایش را به تنه درختی می بندد . فیل بچه هر چقدر تقلا می کند نمی تواند خودش را آزاد کند . اندک اندک به این تصور عادت می کند که تنه درخت از او نیرومند تر است . هنگام که بزرگ می شود و قدرت شگرفی می یابد ، تنها کافی است یک...
-
بخوانید
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 10:11
خدا را بخوانید. بخوانیدبا زبان ، با ذهن و با قلبتان و آنگاه بشنوید آن را از زبان روحتان . به هنگام خواندن آگاه باشید ، که چه کسی را می خوانید ؟ به یاد داشته باشید که در حضور چه کسی هستید ؟ خدا را حداقل آنگونه که انسانی بیدار، باعظمت ، بینا ،شنوا و ناطق را می خوانید. بسیاری از مردم به گونه ای خدا را می خوانند که انگار...
-
my wishes for u
جمعه 28 خردادماه سال 1389 02:36
May your lifetime glow and sparkle May your days be cheerful-bright May your home be filled with laughter May your smiles reflect God's light May your heart and mind rest peacefully May good health abound in you May God's teachings give you wisdom May He keep you in His view May you rejoice in all the pleasures That...
-
غیر ممکن
جمعه 28 خردادماه سال 1389 02:22
استادی به مریدش می گوید : وقتی به طریق روح خویش می رسی ٬ دری را می یابی که عبارتی روی آن نوشته شده است ٬ به نزد من برگرد و آن عبارت را بگو. مری جسم و روحش را وقف جست و جو می کند و یک روز به آن در می رسد و بعد به نزد استادش بازمی گردد. به استاد می گوید که نوشته شده بود غیرممکن. استاد از او می پرسد این عبارت روی در...
-
ارزش
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 04:02
امروزه خیلی ها قیمت همه چیز را می دانند٬ اما ارزش هیچ چیز را نمی دانند.
-
تعادل
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 03:47
به تعداد شبها ٬ روز وجود دارد. و طول شب ها و روزها در چرخه یک سال مساوی است. حتی سعادتمندترین زندگی ها هم نمی تواند بدون کمی تاریکی سپری شود. و کلمه شادی ٬ اگر با اندوه به تعادل نرسد بی معنی خواهد بود.
-
چراغی در افق
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 03:43
به پیش روی من٬ تا چشم یاری می کند٬دریاست چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست در این ساحل که من افتاده ام خاموش غمم دریا٬ دلم تنهاست وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست خروش موج با من می کند نجوا: که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت مرا آن دل که بر دریا زنم نیست ز پا این بند خونین برکنم نیست امید آنکه جان خسته ام را به آن...
-
هشتمین آن هفت نفر
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 03:30
سگ اصحاب کهف از غار بیرون آمد تا تجربه شگفتش را با مردمان در میان بگذارد . می خواست بگوید که چگونه سگی می تواند مردم شود ! اما او نمی دانست که مردمان به سگان گوش نمی دهند٬ حتی اگر به زبان آدمیان صحبت کنند. سگ اصحاب کهف زبان به سخن باز کرداما پیش از آنکه چیزی بگوید ٬ سنگش زدند و چوبش زدند ٬ رنجور و زخمی اش کردند. سگ...