نیایش

 

 

پروردگارا تو را آنگونه می خوانم که معصومت، امام زین العابدین (ع)، بهترین سجده کنندگان و با زیباترین نیایش هایش تو را می خواند. 

 

 ـ  بار الها ! ای آخرین مقصد نیاز نیازمندان !   

 ـ  ای خدایی که کلید قفل تمام نیازها در دست توست ! 

  ـ ای خدایی که نعمت های خود را به بها نمی فروشی !  [ و رایگان در اختیار آفریدگان خود قرار می دهی ] 

ـ ای خدایی که زلال احسان خود را با غبار منت ، آلوده نمی سازی !  

ـ  ای خدایی که آفریدگانت با لطف و احسان تو ، همگان بی نیاز می گردند ولی از تو هرگز بی نیاز نمی گردند !                      

ـ ای خدایی که تمام آفریدگان به درگاه تو روی آورند و از پیشگاه رحمت تو روی گردان نشوند !

ـ ای خدایی که انجام درخواست بندگانت ، گنجینه های تو را نابود نمیکند و به پایان نمیرساند !    

ـ  ای خدایی که هیچ دستاویزی، حکمت تو را تغییر نمیدهد !   

ـ ای خدایی که رشته درخواست آفریدگان از تو ،گسستنی نیست و احسان تو به آفریدگانت ادامه دارد ! 

ـ ای خدایی که دعای درخواست کنندگان ، تو را به رنج نمی افکند و از شنیدن خواسته های آنان ملول نمی شوی ! 

ـ تو آن خداوندی که ذات خود را به بی نیازی از آفریدگانت ستوده ای ، و تو به بی نیازی از آنان سزاوار و شایسته ای ! 

ـ تو آن خداوندی که آفریدگان خود را به نیازمندی و تهیدستی نسبت داده ای ، و آنان به چنین نسبتی سزاوارند ! 

ـ بارالها ! کسی که رفع نیاز خویش را از درگاه تو طلب کند و رفع تهیدستی خویش را از پیشگاه تو جویا شود ، مسلمأ نیاز خود را از محل واقعی خود ، طلب کرده و برای به دست آوردن مطلبی که دارد ، راه درستی را برگزیده است ! 

ـ ای خدایی که اگر کسی حاجت خود را از آفریدگان تو طلب کند ، و آنها را وسیله برآوردن حاجت خویش قرار دهد ، بدون تردید خود را در معرض ناکامی و نا امیدی افکنده و خود را سزاوار حرمان از نعمت و احسان تو کرده است ! 

ـ بارالها ! مرا حاجتی است که رسیدن به آن از توان من بیرون است و اندیشه من از یافتن راه چاره  آن درمانده است ، و نفسم مرا دچار وسوسه می کند تا حاجت خود را از کسی طلبم که خود حاجت خویش را از درگاه تو می طلبد و در انجام نیاز خویش از لطف تو بی نیاز نیست ، و این لغزشی است که از خطاکاران سر میزند ، و از پای در آمدنی است که از گنه کاران صورت می پذیرد ! 

ـ بارالها ! اینک با هشدار تو از خواب غفلت بیدار شده ام و با توفیق تو از سر لغزش برخاسته و به خاطر دستگیری تو پس از افتادن در راه غفلت ، به خود باز آمده ام و با خود گفتم : پروردگار من پاک و منزه است ، چگونه ممکن است نیازمندی از حاجتمند دیگری چون خود ، طلب نیاز کند ؟ و کجا کسی دیده یا شنیده است که انسان تنگدستی در گرفتاریها و مبتلات زندگی به فقیر و نیازمند گرفتاری همانند خود ، روی آورد ؟ 

 

ـ پس ای خدای من ! از روی میل باطنی ، آهنگ تو کردم و امید خود را به لطف و احسان تو بستم

و به این نکته پی بردم که خواسته من از تو ، هر چند که زیاد باشد ، در برابر غنا و استغنای تو ، ناچیز است ، چرا که دایره کرم و بخشش تو ، در اثر نیاز خواسته آفریده ای تنگ نمی شود و دست قدرت و عطای تو به هنگام بخشش ها و عطاها از هر دست دیگری بالاتر است ! 

 

 ـ بارالها ! بر محمد و آل او درود فرست ، و از کرم به مقتضای لطف و فضل بی منتهای خویش با من رفتار کن ، و نه به چیزی که در پیشگاه عدل تو سزاوار آنم . من اولین کسی نیستم که سزاوار راندن از درگاه تو بوده است ولی چون با شوق و رغبت به درگاه تو روی آورده ، تو از فضل و کرم خود به او عطا کرده ای ، و نخستین نیازمندی نیستم که مستحق محرومیت از عطای تو بوده است ولی همین که نیاز خود را از درگاه تو طلبیده ، تو در حق او عنایت فرموده ای . 

ـ بارالها ! بر محمد و آل او درود فرست و دعای مرا مستجاب کن و به ندای من نزدیک باش و بر زاری من ببخشای و ناله مرا بشنو و رشته امید مرا پاره مکن و رابطه ام را با خود مگسل و در این حاجت و سایر نیازهایم مرا به دیگران وامگذار ، و تو خود ادای مطلب و روا شدن حاجتم را بر عهده گیر و دشواری کار مرا آسان فرما و سرنوشت نیکی برایم مقدر کن . 

و بر محمد و آل او درود فرست ، درودر همیشگی و فزاینده که مدت آن را نهایتی ، و دوران آن را پایانی نباشد ، و این درود همیشگی را وسیله برآمدن نیازهای من قرار ده ، چرا که تو گشایشگری کریم و بخشنده ای . 

 

ـ ای خدایی که فضل تو مایه آرامش من ، و احسان تو راهگشای من است ! از تو می خواهم و تو را به ذات مقدست و نیز به حرمت محمد و آل محمد ، سوگند میدهم که مرا از درگاه لطف خود ، ناامید باز نگردانی. 

                                                          

                                                           آمین یا رب العالمین

  

 

 

   (دعای سیزدهم از صحیفه سجادیه‌) 

 

بهت

 

 

ـ میگذرم از میان رهگذران ، مات 

 

                                            مینگرم در میان رهگذران ، کور 

 

این همه اندوه در وجودم و من ، لال 

 

                                            این همه غوغاست در کنارم و من ‌، دور 

 

                                             

 

 ـ دیگر در قلب من نه عشق نه احساس 

 

                                              دیگر در جان من نه شور نه فریاد 

 

  

 

ـ هیچ نه انگیزه ای ، که هیچم ، پوچم! 

  

                                               هیچ نه اندیشه ای ، که سنگم ، چوبم! 

 

 

 

 ـ همسفر قصه های تلخ غریبم 

 

                                              رهگذر کوچه های تنگ غروبم 

 

 

 

ـ آن همه خورشیدها که در من می سوخت 

 

                                             چشمه اندوه شد ز چشم ترم ریخت 

 

کاخ امیدی که برده بودم تا ماه  

 

                                             آه ، که آوار غم شد  بر سرم ریخت 

 

                                                   

 

ـ میگذرم از میان رهگذران ، مات  

 

                                           می شمارم میله های پنجره ها را 

 

مینگرم در میان رهگذران ، کور 

 

                                           میشنوم صدای درون بیقرارم را

                                             

بغض

 

 

 

سکوتم از رضایت نیست 

 

                                    دلم اهل شکایت نیست 

 

میریزه تو خودش دل غصه هاشو 

 

                                            آخه هیچکس نمیخواد قصه هاشو 

 

 

 تا وقتی مدرسه میرفتم  روزه اول مهر همیشه برای من یه روز زیبا و دوست داشتنی بود انگار اون روز یه عطر و بوی خاصی داشت 

بوی لباس کفش و کیف نو لوازم تحریر قشنگ و مدادای رنگی ...... 

حتی وقتی هم درسم تو دوران مدرسه تموم شد بازم هر سال اول مهر که میشد به یاده اون روزا دلم پر میزد برا یه بار چشیدن طمعش انگار نه انگار که دیگه مدرسه نمیرفتم اول مهر که میشد خیلی خوشحال و سر حال میشدم .... یادش به خیر 

  

.................................... 

 

امروز هم چهارشبه است و یه اول مهر دیگه ولی من هیچ احساسی ندارم  هیچ هیچ 

 

امروز وقتی ساعتم زنگ زد خاموشش کردم ولی حال بیدار شدن نداشتم بدنم خسته و بی حال بود انگاری که کوه کنده باشم چشمام درست باز نمیشد با یه بدبختی تونستم از خونه بزنم بیرون ولی هنوزم گیج بودم  خودم میدونم چرا .... چون  شب خیلی بدی رو پشت سر گذاشته بودم دیروز از بس گریه کرده بودم چشمام باد کرده بود نمی تونستم جلومو خوب ببینم سرم خیلی سنگین شده بود انگاری با پتک میکوبیدن تو سرم از شانس بد من حتی یه دونه قرص مسکن هم تو خونه پیدا نمیشد 

 

از عالم و آدم بریدم. روزای خیلی بدو سختی و دارم میگذرونم افتادم توی باتلاق هر چیم دست و پا میزنم بیشتر فرو میرم انگار بین یه چار دیواری گیر کردم که هر لحظه بهم نزدیکتر میشه و داره منو تو خودش له میکنه  

دیشب که خوابیدم دلم میخواست دیگه بیدار نشم 

 

هیچکدوم از دوروبریام باورشون نمیشه که این حرفا حرفای من باشه منی که همیشه به همه امید میدادم همیشه میگفتم ناشکری نکنین ولی حالا خودم ............... 

 

حالا دیگه هیچی منو شاد نمیکنه امروز وقتی دوستام منو دیدن تعجب و پرسشو تو نگاهشون میدیدم چند نفری هم ازم پرسیدن چرا این ریختی شدی چیزی شده.......... 

ولی من هیچی نداشتم بگم نه که نداشتم نمی تونستم که بگم کلا آدمه قدییم حرفه دلمو به کسی نمیگم ولی خوب بعضی از حرفام هست که آدم به هیشکی نمی تونه بگه حتی عزیزترین کس حتی صمیمیترین و نزدیکترینش 

 

تو شرایط سختی گیر افتادم حالا هزاریم بیامو حرفه دلمو بگم کسی نمیفهمه آدما فکر میکنن که میتونن شرایط همو درک کننن ولی شاید فقط شرایط طرفو بفهمن ولی براشون قابل درک نیست مگر اینکه تو اون شرایط قرار گرفته باشن یا تجربش کرده باشن 

 

دیگه عقلم به جایی قد نمیده مغزم قفل کرده فقط و فقط تنها کاری که میتونم بکنم چنگ زدن به ریسمان همون خالق نازنینمه همونی که منو خلق کرد بهم روزی میده و هدایتم میکنه  

 همونی که گفت یاد کنید مرا تا یاد کنم شما را همون پروردگاری که گفت با یاد خدا دلها آرامش میگیره 

 

پس من هم میگم ای نازنینه یکتا تو خودت میدونی تو چه حال و روزیم و تنها و تنها تویی که میتونی حال منو به احسن احوال تغییر بدی دستم بگیر ای مهربانترین مهربانان  

 

                                                                     آمین یا رب العالمین