5 قدم عقب تر از همسران

 

 

خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند.خانم والترز اخیرا نیز سفری به کابل داشت ملاحظه کرد که هنوز هم زنان پشت سر همسران خود قدم بر می دارند و علی رغم کنار زدن رژیم طالبان، زنان شادمانه سنت قدیمی را پاس می دارند.خانم والترز به یکی از این زنان نزدیک شده و می پرسد: چرا شما زنان اینقدر خوشحالید از اینکه سنت دیرین را که زمانی برای از میان برداشتنش تلاش می کردید همچنان ادامه می دهید؟
این زن مستقیم به چشمان خانم والترز خیره شده و می گوید: بخاطر مین های زمینی

 

   

نتیجه اخلاقی این داستان: مهم نیست که به چه زبانی حرف بزنید و یا به کجا بروید پشت سر هر مردی یک زن باهوش قرار دارد.  

حکایت مسلمانی ما

 

 

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم..
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش... کند و به کمک احتیاج دارد، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد..
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند ، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :
چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود!!! 

 

 

تفاوت مدیریت در ایران و اروپا

 

 

اروپا: موفقیت مدیر بر اساس پیشرفت مجموعه تحت مدیریتش سنجیده میشود
ایران: موفقیت مدیر سنجیده نمیشود، خود مدیر بودن نشانه موفقیت است

اروپا: مدیران بعضی وقتها استعفا میدهند
ایران: عشق به خدمت مانع از استعفا میشود


اروپا: افراد از مشاغل پایین شروع میکنند و به تدریج ممکن است مدیر شوند
ایران: افراد مدیر مادرزادی هستند و اولین شغلشان در بیست سالگی مدیریت است

اروپا: برای یک پست مدیریت، دنبال مدیر میگردند
ایران: برای یک فرد، دنبال پست مدیریت میگردند و در صورت لزوم این پست ساخته
میشود


اروپا: یک کارمند ساده ممکن است سه سال بعد مدیر شود
ایران: یک کارمند ساده، سه سال بعد همان کارمند ساده است، در حالیکه مدیرش سه
بار عوض شده

 اروپا: اگر بخواهند از دانش و تجربه کسی حداکثر استفاده را بکنند، او را مشاور
 مدیریت میکنند
ایران: اگر بخواهند از کسی هیچ استفاده ای نکنند، او را مشاور مدیریت میکنند


 اروپا: اگر کسی از کار برکنار شود، عذرخواهی میکند و حتی ممکن است محاکمه شود
 ایران: اگر کسی از کار برکنار شود، طی مراسم باشکوهی از او تقدیر میشود و پست
 مدیریت جدید میگیرد


اروپا: مدیران بصورت مستقل استخدام و برکنار میشوند، ولی بصورت گروهی و هماهنگ
کار میکنند
 ایران: مدیران بصورت مستقل و غیرهماهنگ کار میکنند، ولی بصورت گروهی استخدام و
 برکنار میشوند


 اروپا: برای استخدام مدیر، در روزنامه آگهی میدهند و با برخی مصاحبه میکنند
 ایران: برای استخدام مدیر، به فرد مورد نظر تلفن میکنند


 اروپا: زمان پایان کار یک مدیر و شروع کار مدیر بعدی از قبل مشخص است
ایران: مدیران در همان روز حکم مدیریت یا برکناریشان را میگیرند


 اروپا: همه میدانند درآمد قانونی یک مدیر زیاد است
 ایران: مدیران انسانهای ساده زیستی هستند که درآمدشان به کسی ربطی ندارد


 اروپا: شما مدیرتان را با اسم کوچک صدا میزنید
 ایران: شما مدیرتان را صدا نمیزنید، چون اصلاً به شما وقت ملاقات نمیدهد


 اروپا: برای مدیریت، سابقه کار مفید و لیاقت لازم است
 ایران: برای مدیریت، مورد اعتماد بودن کفایت میکند
 

 

 


تقلید

 

 

حدود شصت سال پیش یک روحانی به روستائی رسید.

با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشد.

کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود،با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است،بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد.

همان شب او تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن پیش نماز را شرح داد و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را میداند؟

نگاه های متعجب مردم جواب کدخدا بود.

دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت “تا آنجا که من میدانم برای مسلمان بودن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی،کافیست هرکاری که پیش نماز کرد، ما هم تقلید کنیم”

با این راه حل، خیال همه اسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند.

مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند.

آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند و چون دقیقا نمیدانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند.

آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت الله اکبر، مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند الله اکبر.

باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکرند.

آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند و ناله ای کردند، آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فریاد زدند الله اکبر.

آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند.

اقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند.

در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیر کرد و ایشان عربده زدند آآآآآآآآخ،

مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند آآآآآآآآآآخ.

 روحانی در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به چپ و راست می انداخت و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند و با دستانشان به کف زمین ضربه میزدند.

آخوند فریاد میکشید “خدایا به دادم برس” و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس میکردند.

آقا فریاد میکشید “ای انسانهای نفهم مگر کورید و وضعیت را نمیبینید؟”

مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند.

آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست، مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدا یاری خواستند.

باری بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند و در حالیکه از درد به خود میپیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد.

جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا آخوند به هوش آمد.

آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است، بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت.

اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است.

البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمیگویند،

در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند

و تا امروز دوازده کتاب در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند.

البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شده اند، برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ بر هرچیزی جایز است.

برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی به خدا نزدیکتر میشوی و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشیست نه مدت آن.

باری آنها در جزئیات متفاوتند ولی همه به یک کلیت معتقدند

و آن این است که یک عده باید مرجع باشند و بقیه تقلید کنند...

        

  

             خلق را تقلیدشان بر باد داد                              ای دو صد لعنت بر ین تقلید باد 

 

 

 

اسیر

 

بر ناقه ی عریان نشسته بود و بر تقدیر تلخ خویش گریه می کرد و تازیانه می خورد. 
روضه خوان محله مان می گفت :"زینب ستم کش" و من در ذهنم پیر زنی خمیده و فرتوت را مجسم می کردم که تنها ضجه زدن و صورت خراشیدن می داند،کسی که در اوج نبرد مدام غش می کندو از حال می رود.
آدم های معمولی با تراژدی هایی هرچند رقت بار محکوم اند که در تاریخ فراموش شوند.این ذهنیت مفلوک زنی اسیر همراه کودکی من ،مرد. آنچنان که باید !
 
عون و جعفر را روی دست گرفته و پیش می اید.دو خط خون ،ردیف جا پاهای مرد را می پوشانند. خط خون دو فرزند زینب (س) . حسین (ع) پیش می اید و نگاهش به خیمه ی زنان است. منتظر که زینب (س) به ناله بیرون بیاید ... 
ولی صحرا بدجوری ساکت است .از تمام درز های خیمه زنان انگار سکوت می تراود.نه مویه ای ....نه شیونی....نه گلایه ای... هیچ!
 
کجاست زن ؟کجاست عشق فرزند؟کجاست مادر با تمام مهر و عاطفه اش؟این فرزندان پاره پاره از ان اویند و هیچ صدایی نمی اید .زن نمی گرید ،نمی نالد .
 
سکوت.... سکوتی که از جنس صبر حتی نیست؛از جنس خالص عشق است.دو قربانی او ،دو نتیجه هستی او ،ان قدر حقیر تر از تمام وسعت عشق اند که حتی برای دیدنشان بیرون نمی اید.مبادا حسین(ع)....
 
حس ؛حسی فراتر،گرم تر و زیبا تر از مادر بودن و زن بودن است که در این لحظه او در خویش فرو برده است.
 
آه فقط خدا می داند که این روز ها چه قدر ما به هویتی چنین،به روحی چنین،به عشقی که ما را از این مرز بندگی تنگ برهاند نیاز داریم.این روز های قحطی!
 
ادم ها پشت سر هم روی یک مدار ساده می چرخند.تکرار می شوند .دور می زنند.مردها مثل هم!زن ها مثل هم!با هویتی کاملا تعریف شده.خط کشی شده؛مصوب و قانونی.همه طبق ماهیت معلومشان رفتار می کنند:
 
-"مرد است دیگر؛حالا یک وقت هم از کوره در می رود.فحشی.....همه شان همین اند....."
-"بالاخره مرد است.غریزه دارد.یک وقت هم دست از پا خطا می کند دیگر..."
-"زن است دیگر ،دلش نازک است.خب طاقت خون دیدن ندارد.زود گریه اش در می اید..."
-"زن است دیگر عاطفه دارد.بچه اش را دوست دارد.نمی تواند ببیند..."
 
توجیه ها از فرط تکرار منطق شده اند.همه پشت سر هم روی مرز هویت خط کشی شده راه می روند.نه پس،نه پیش.
 
قحطی،قحطی دست هایی است که تصویر خودشان را می سازند. در این قحطی که زن ،خودش را می پرستد،زن بودنش را می پرستد،زینب چه گم شده ی غریبی است....
همه عزیزانش را سر بریدند.تکه تکه کرده اند.سر هابشان راهمراهشان اورده اند.کودکان کاروانشان را تازیانه زده اند و خودش را.طبق خط کشی ها الان زن باید غش کند.باید تا حد مرگ بی تابی کند.باید تا از ترس و غم بی کلام شده باشد.
 
اما او ایستاده است؛راست.در دربار یزید-جایی که نفس مرد ها می برد-و اهسته و بریده بریده نه،بلکه با بلاغتی که تن تاریخ را می لرزاند فریاد می زند:"هر حقه ای می خواهی بزن،تمام سعیت را بکن،اما یقین داشته باش که نام ما را محو نمی کنی.ان که محو و نابود می شود تو هستی. 
علامت سوال رو به رویم است؛کدام اسیریم ؟ ما یا زینب؟ ؟؟؟